Monday, August 3, 2009

از دفتر خاطرات

ما هزاران غصه اندر كنج دل بنهفته ايم

چون غريقي نيمه جان بر موج دريا خفته ايم

حال آنان كه شاد و سر خوشند از ما مپرس

ما كه در طوفان غم چون زلف يار آشفته ايم

خالقي

جز من اگرت عاشق و شيداست بگو

ور ميل دلت به جانب ماست بگو

ور هيچ مرا در دل تو جاست بگو

گر هست بگو نيست بگو راست بگو

اگر خواهم غم دل با تو گويم جا نمي يابم

اگر جايي شود پيدا ترا تنها نمي يابم

اگر جايي شود پيدا،ز شادي دست و پا گم مي كنم

خود را نمي يابم

هر كس بطريقي دل ما مي شكند

بيگانه جدا دوست جدا مي شكند

بيگانه اگر مي شكند حرفي نيست

از دوست بپرسيد كه چرا مي شكند

1 comment:

مهدی شیوخ said...

سلام استاد بسیار زیبا و قشنگ بود .
از زحماتتون متشکرم.
دوستار همیشگی شما